جستجو

آمار بازدید یاسین

  • امروز: 174
  • دیروز: 193
  • 7 روز قبل: 661
  • 1 ماه قبل: 2599
  • کل بازدیدها: 89639
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

حدیث

حدیث موضوعی

ایران ما

من کالای ایرانی میخرم

تماس با من

تماس با ما
« آزادی زندانی ها در خوزستانمحمد پسرمامان »

زنان قهرمان پرورعاشق

1398/03/17

  02:10:00 ق.ظ, توسط یاسین  
موضوعات: یاسین

زنان قهرمان پرورعاشق

#خاطره
#زنان منتظر
#عاشقانه
وقتی با اون چشمهای قشنگ قهوه ای جذابش گفت دوست دارم خودت ازمن عکس بگیری لباسهام رو آماده کنی اتیکت ها رو مرتب بزنی دلم لرزید
با کمی بی محلی گفتم مگر من عکاسم
برو عکاسی گفت تو با مبایل بگیر خرجش کمتر میشه خودم با کامپیوتر درستش میکنم فقط هزینه چاپ را میدیم
هرچه دلم می خواست روی زبان بیاد بگم نرو من بی تو چکار کنم
صبر کردم چهار پایه را آوردم جایی که دیوار سفید بود ایستاد گفتم بشین رو چهار پایه عکس را گرفتم خیلی شاد بود احساس کردم خیلی خودخواه است
گفتم تمام شد اما خیلی خسیسی
خندید لجم گرفته بود چون من عاشقش بود ولی او عاشق حضرت زینب ع بود کفش هایش را تمیز واکس زدن باید میرفت من و بچه هارا بوسید کاسه ی آب پشت سرش ریختم گفتم خدایا نگهش دار
چون دشمنان اسلام ومنافقین کوردل برای خون عزیزان ما پشت سرهم نقشه ودسیسه دارند
خیلی باهوش وزرنگ و مرتب بود گفت وصیت نامه …حرفش رابریدم گفتم منتظرتم بقیه حرفهایت را برایم بزن فعلا برو خدا حافظ
بجز کاسه شلنگ آب راباز کردم حیاط و خیابان راآب پاشی کردم
دستهام سست شد به هیچ کاری بند نشدم
همش به خودم میگفتم بچه زرنگی ست بارها در کوه و دشت بوده ولی یاد حرفهاش درباره جنگ شهری و خونه به خونه افتادم‌.
برای اینکه روزها زودتر بگذرند به خانه یکی از اقوام رفتم تمام زنها حرف از پرداخت پول و جنگیدن داوطلبان مدافعین حرم میزدند احساس کردم خفه شدم گفتم مگر میشود من عزیز دلم عشقم رابخاطر پول بفرستم چرا نمیفهمی جنگ خارج از مرز برای جلوگیری از ورود دشمن به جنگ در خیابانهای شهرماست
ساکت شد ولی بازهم گفت حتما پولی گرفتن وگرنه نمیروند به خارج
دلم شکست
خواستم آن زن رانفرینش کنم دلم نیامد چون عزیز دلم مسافر بود
آش پشت پا پختم
مادرم ناراحت بود من را مقصر میدانست که چرا جلوی شوهرت را نگرفتی اگر اتفاقی بیفتد جنگ است شوخی نیست.
خواهرمجردم میگفت
ماحوصله نگه داری از بچه یتیم نداریم البته سهمیه دانشگاه خانواده ایثارگرها خیلی خوبه محلش نزاشتم گفتم تو دیوونه شدی نفوذ بد نزن
وقتی سالم برگشت خداروشکر کردم ولی خیلی دلش و وضع و حالش عجیب بودآرام و قرار نداشت
مثل کسی که مهمترین چیز زندگی اش را جا گذاشته
از تلخی دوران نبودنش غر زدم ولی باز بالبخند و شوخی هایش زمستان سختم رابهاری و شاد کرد جوری شد که همه چیز فراموشم شد


فرم در حال بارگذاری ...