به وبلاگ یس خوش آمدید

داستان مرد خیاط را یادتان هست.

مرد خیاط طمعکاری با تک قیچی از پارچه های مشتری ها برش میزد ومیگفت کم است وفوری اضافی را سرحوصله میبرید و در کشو پنهان میکرد

از قضا یکشب درخواب دید مرده ومردم ومشتری ها اورا به طرف علمی که از پارچه های دزدی ساخته شده میبرند علم آتشین  و داغ بود همان جا توبه کرد واز خواب بیدار شد  

برای اینکه دیگر اشتباه گذشته را نکند به شاگردش گفت تمام خوابش را وتاکیدد کرد اگر دیدی خطا راشروع کردم بگو علم علم اوستا علم 

به ای صورت گذشت تا روزی مردی پارچه زربافتی إورد   متاسفانه خیاط باز مقداری از زربافت رادزدید وهرچه شاگرد گفت علم علم اوستا علن .خیاط فقط گفت زری نبود توی علم این یکی رو بکش قلم. طمعکاری بدترین خصلت است.