جستجو

آمار بازدید یاسین

  • امروز: 54
  • دیروز: 262
  • 7 روز قبل: 458
  • 1 ماه قبل: 2777
  • کل بازدیدها: 89361
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

حدیث

حدیث موضوعی

ایران ما

من کالای ایرانی میخرم

تماس با من

تماس با ما

موضوع: "اندیمشک"

صفحات: 1 3

1396/11/05

  05:59:00 ق.ظ, توسط یاسین  
موضوعات: اندیمشک

النا جان تخم بلدرچین توی یخچال جوجه نمیشود

چندروز جوانه زدن گل رزچینی توی گلدان میگذشت .وقتی از خواص تخم بلدرچین گفتم نزدیک اذان مغرب بود .وقتی النا و بابا وارد خانه شدن یک پرنده توی دست بابا ش بود جواب نگاه پرسشگر من این شد چون بلدرچین خواص زیاد دارد خریدم البته فروشنده گفت روزی یک تخم میگذارد .کنار گلدان ها پرنده را رها کرد دریک چشم بهم خوردن تمام گلدان ها را خالی کرد. خیلی ناراحت شدم و اعتراض کردم .
ولی چه فایده داشت کار از کار گذاشته بود برای اینکه فشار عصبی نداشته باشم شام را حاضر کردم .
دوروز گذشت توی اتاق لباسهای بچه‌ها را تا میزدم حس کردم باد خنکی توی خانه می‌وزد از اتاق بیرون آمدم النا را دیدم بالای صندلی توی یخچال بودبه آرامی گفتم مواظب باش با خونسردی گفت مامان جوجه اینجا سردش میشود میخواهم جای گرم ببرمش .
به سمتش رفتم و ازاوخواستم تخم را در قفسه بگذارد وبغلش کردم .
گفتم مامانم این تخم ها مخصوص خوردن هستند و تخم مخصوص جوجه نیستند
اگر تخم را توی یخچال بگذاریم هیچوقت جوجه تمیشود مابرای تو این ها خریدیم تا قوی شوی .کمی ناراحت شد با پا صندلی را عقب کشیدم و درب یخچال را بستم باهم به اتاق رفتیم وسرگرم تازدن لباسها شدیم .

1396/11/04

  02:25:00 ب.ظ, توسط یاسین  
موضوعات: اندیمشک

زینب خانم مردانه پای همسرش ایستاد

خیلی باحجب وحیا و باوقار کنارقبر نشست کتاب قرآن کوچکی رو زیر چادر مشکی آرلم بازکرد.سوره الرحمن را با صدای دلنشین همیشگی مخصوص خودش رو میخواند.
طبق رسم مراسم ترحیم خانمها یکی یکی برای عرض تسلیت جلو می آمدند و دست میدادند و بعضی ها هم به صورت خود کشیده میزدند .زینب خانم با احترام می ایستاد چادر گره زده دور گردن خانمها را باز میکرد و ازایشان تشکر میکرد و میگفت ان شاالله درشادی هاشان جبران بکنیم .
صدای جیغ و فریاد معصومه دخترش اورا شوک داد فوری خودش را به معصومه رساند معصومه باخشم وگریه خطاب به زنان فامیل میگفت تا الان کجا بودید؟ عمه ،خاله ،…وقتی از درد سرش رو به دیوار میکوبید . ما خجالت میکشیدیم همسایه ها سروصداش را بفهند چرا یکدفعه توی این سی سال از شما خبری نبود . بابام برای شما مرده بودسی سال پیش ولی هنوزم سایه اش بالای سرماست .به خدا به خاطر بابای مظلومم گریه میکنم . وقتی مامانم باکمر دردش جابجاش میکرد کجا بودی . زینب خانم جلوی دهان معصومه را محکم گرفت چون نتوانست آرامش کند محکم به سینه چسباندش و توی بغلش فشار ش داد.فوری از همه عذر خواهی کرد و از اطرافیان خواست یکنفر معصومه را بخانه ببرند .کسی نفهمید وقتی بغلش کرد توی گوشش چه گفت که معصومه آرام شد و با یک خانم رفت توی اتوبوس بشیند. هیئت ی از بنیاد شهید آمدند با دسته گل زینب از ایشان تشکر کرد .قاب عکسی که مرتب و شیک بود برای همسر شهید زینب خانم آوردند داغ زینب تازه شد عکسی ازدوران اوایل ازدواج و خوش قیافه و بدون زخم و باچشمانی پراز شور عشق جوانی دل زینب لرزید عکس را بغل کرد و بی حال شد و افتاد همه خانمها به سمتش آمدند.بلند گوی مراسم آهنگ کجایید ای شهیدان خدایی…را میخواند.من که دیگه نتونستم ببینم چه اتفاقی افتاد.

1 3